مشفق، موافق، صمیم، مونس، مشفق: نوشتم یکی نامۀ دوست وار که هم دوست بوده ست و هم نیک یار، دقیقی، چو سیماه برزین شنید این سخن بدو گفت کای نیک یار کهن، فردوسی، رفیقی نیک یار از لشکری به دلی آسان گذار از کشوری به، فخرالدین اسعد
مشفق، موافق، صمیم، مونس، مشفق: نوشتم یکی نامۀ دوست وار که هم دوست بوده ست و هم نیک یار، دقیقی، چو سیماه برزین شنید این سخن بدو گفت کای نیک یار کهن، فردوسی، رفیقی نیک یار از لشکری به دلی آسان گذار از کشوری به، فخرالدین اسعد
زمین شور که در آن نمک فراوان باشد. (ناظم الاطباء). شورستان. مملحه. ملاّحه. نمکسار. (یادداشت مؤلف). شوره زار. (فرهنگ فارسی معین) : چون بیابان سوخته رویش ز اشک شور گرم چون به تابستان نمک زار بیابان آمده. خاقانی. گر نمک زاری شود گیتی به جاست با جراحت های خندان می روم. طالب (از آنندراج). نروید سبزه در هر جا نمک زاری است حیرانم که خط چون سبز و خرم می کند لعل لب او را. کلیم (از آنندراج). ، کان و معدن نمک. (ناظم الاطباء)
زمین شور که در آن نمک فراوان باشد. (ناظم الاطباء). شورستان. مَمْلَحه. مَلاّحه. نمکسار. (یادداشت مؤلف). شوره زار. (فرهنگ فارسی معین) : چون بیابان سوخته رویش ز اشک شور گرم چون به تابستان نمک زار بیابان آمده. خاقانی. گر نمک زاری شود گیتی به جاست با جراحت های خندان می روم. طالب (از آنندراج). نروید سبزه در هر جا نمک زاری است حیرانم که خط چون سبز و خرم می کند لعل لب او را. کلیم (از آنندراج). ، کان و معدن نمک. (ناظم الاطباء)
دهی است جزء دهستان اراضی نیزار بخش مرکزی شهرستان قم در 52هزارگزی جنوب غربی قم متصل به جادۀ قم به اصفهان. در جلگه ای بر کنار رود واقع و دارای 355 تن سکنه است. آبش از رود خانه قم و محصولش غلات، بادام، توت، قیسی و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. مزرعۀ باباچنار و چنارسوخته جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان اراضی نیزار بخش مرکزی شهرستان قم در 52هزارگزی جنوب غربی قم متصل به جادۀ قم به اصفهان. در جلگه ای بر کنار رود واقع و دارای 355 تن سکنه است. آبش از رود خانه قم و محصولش غلات، بادام، توت، قیسی و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. مزرعۀ باباچنار و چنارسوخته جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
نیک بخت. سعید. (آنندراج). بختیار. خوش طالع. باسعادت. (ناظم الاطباء). خوشبخت. خوش اقبال: چنان شهریاری خداوند تخت جهاندار نیک اختر و نیک بخت. فردوسی. چنین داد پاسخ بدو رهنمای که ای شاه نیک اختر پاک رای. فردوسی. چنین گفت با نامور دختران که ای ماه رویان نیک اختران. فردوسی. این هم از بخت بلند است و هم از اختر نیک شاد باش ای ملک نیک خوی نیک اختر. فرخی. عزمش چو عزم و حجت پیغمبران درست رأیش چو رأی دولت نیک اختران متین. فرخی. چرا از یار بد عشرت سگالی ز مدح شاه نیک اخترسگالا. عنصری. پناه سپه شاه نیک اختر است چو شه شد سپه چون تن بی سر است. اسدی. کجاست آصف بن برخیا و کو لقمان کجاست خواجه ابوذرجمهر نیک اختر. ناصرخسرو. چو از جهان سوی دار بقا بشد ایوب شعیب آمد با دختران نیک اختر. ناصرخسرو. هیچ بدگوهری نجوید نیک هیچ نیک اختری نخواهد بد. خاقانی. ز درگاه خود شاه نیک اخترش گسی کرد با خلعتی درخورش. نظامی. چو باز اختر سعد یابد قران به نیکی رسد کار نیک اختران. نظامی. نیک اختران نصیحت سعدی کنند گوش گر بشنوی سبق بری از سعداختران. سعدی. طمع بود از بخت نیک اخترم که بال هماافکند بر سرم. سعدی. - نیک اختر شدن، بختیار شدن. سعادتمند شدن: چون همایم سایه ای بر سر فکن تا در اقبالت شوم نیک اختری. سعدی
نیک بخت. سعید. (آنندراج). بختیار. خوش طالع. باسعادت. (ناظم الاطباء). خوشبخت. خوش اقبال: چنان شهریاری خداوند تخت جهاندار نیک اختر و نیک بخت. فردوسی. چنین داد پاسخ بدو رهنمای که ای شاه نیک اختر پاک رای. فردوسی. چنین گفت با نامور دختران که ای ماه رویان نیک اختران. فردوسی. این هم از بخت بلند است و هم از اختر نیک شاد باش ای ملک نیک خوی نیک اختر. فرخی. عزمش چو عزم و حجت پیغمبران درست رأیش چو رأی دولت نیک اختران متین. فرخی. چرا از یار بد عشرت سگالی ز مدح شاه نیک اخترسگالا. عنصری. پناه سپه شاه نیک اختر است چو شه شد سپه چون تن بی سر است. اسدی. کجاست آصف بن برخیا و کو لقمان کجاست خواجه ابوذرجمهر نیک اختر. ناصرخسرو. چو از جهان سوی دار بقا بشد ایوب شعیب آمد با دختران نیک اختر. ناصرخسرو. هیچ بدگوهری نجوید نیک هیچ نیک اختری نخواهد بد. خاقانی. ز درگاه خود شاه نیک اخترش گسی کرد با خلعتی درخورش. نظامی. چو باز اختر سعد یابد قران به نیکی رسد کار نیک اختران. نظامی. نیک اختران نصیحت سعدی کنند گوش گر بشنوی سبق بری از سعداختران. سعدی. طمع بود از بخت نیک اخترم که بال هماافکند بر سرم. سعدی. - نیک اختر شدن، بختیار شدن. سعادتمند شدن: چون همایم سایه ای بر سر فکن تا در اقبالت شوم نیک اختری. سعدی
آنکه اثرهای نیکو از وی ماند، (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) : هزار سال بمان نیک بخت و نیک آثار هزار سال بزی خوب رسم و خوب آیین، معزی (از آنندراج)، ، خوش بخت، خوش طالع، (ناظم الاطباء)
آنکه اثرهای نیکو از وی ماند، (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) : هزار سال بمان نیک بخت و نیک آثار هزار سال بزی خوب رسم و خوب آیین، معزی (از آنندراج)، ، خوش بخت، خوش طالع، (ناظم الاطباء)